همونطور که بهت قول داده بودم رقتیم تاتر. تالار هنر برای دیدن نمایش الاغ بی دم. یک کم زود رسیدیم آخه بهم گفته بودند که ساعت 30/19 شروع می شه و ما 45/5 رسیده بودیم. حوصله نداشتم برم خونه و دوباره برگردیم. تصمیم گرفتم کمی توی ماشین باشیم. شما زحمت کشیدید و نصف بسته چاکلز رو ریختید توی ماشین. برای توجیه هم فرمودید که آخه بقیه اش رو نمی خوردم.
خلاصه علیرغم میل باطنی ام و با کمک هم دو تایی با هم اونها رو جمع کردیم. رفتیم که بلیت بگیریم گفتند که این اجرا تموم شده و نمایش دختر انار و دده سیاه است. اونهم ساعت 15/6 خیلی خوشحال شدم که حداقل به یه چیزی رسیدیم. با هم رفتیم تو ./
اولش با محیط آشنا نبودی و ترسیدی. دده سیاه که داد می زد گوشهات رو گرفته بودی. کم کم که داستان به جاهای خوبش رسید دست می زدی و می خندیدی. خلاصه من یه چشمم به نمایش بود و یه چشمم به شما که عکس العملت رو ببینم. خیلی خوشحال بودم که شادت می بینم. خنده هات بهم امید می ده و منو فارغ از همه چیز می کنه.
عزیزم همیشه از خدا خواستم و می خوام که دلت شاد باشه و لبت خندون. و هیچوقت غصه ای به خودش اجازه نده که بره اون تو.