شهربازی پارک ارم 29/02/1391
اولین شهربازی 29/02/1391
عزیز دلم امروز جمعه بود که ظهر مامان جون اومده بود خونه ما و بعدش هم علی آمد. عصر با خاله فهیمه و احمدرضا و امیر و حسن و زینب و طه و علی رفتیم پارک ارم . برای اولین بار بعد از تولد شما بود که رفتیم شهر بازیش. شما دو بار تا حالا رفتی باغ وحش یکبار با خودمون و یکبار هم با مهدکودک هفته پیش.
خلاصه با احمد رضا کلی بازی کردی. کلی از وسایلش روسوار شدید که اکثرش رو می ترسیدید. هی گریه می کردید که مامان بسته. ولی خوب وسط بازی که نمی شه بازی رو قطع کرد.
جیگرم خیلی خوشحالم از اینکه بهت خوش گذشته. بیشتر از همه از استخر توپش خوشت اومده بود که ول کن نبودی و باز هم می خواستی بری. گلم امیدوارم همیشه و همه حال بهت خوش بگذره
بازی که استفاده کردی: قطار - استخر توپ - کشتی بود که کلی ترسیدید و زینب باهاتون بود ولی کلی گریه کردید - اسب پرنده که فقط بغلم بودی - قوهایی که روی آب می چرخیدند - ماشین گردان - ماشین برقی - قایق پرنده - موتور آخریش بود که دیگه هیچ کاری نمی تونستیم بکنیم و شما دو تا با چشمهای گریون اومدید پایین.
شروع شد
آماده باش به خودم و اونهایی که دخترهای همسن من رو دارن
من معمولا ست بيرون رفتنم و محل كارم رو هر دو روز يكبار عوض مي كنم. ديروز یعنی 26/02/1391 دقیقا وقتی مانوش خانم سه سال و یک ماهش رو تموم کرد باهاش رفتم بيرون. تيپم طوسي سفيد بود. مانوش خانم مثل ادم بزرگها دست انداخت به شال منو يه چشم نازكي به من اومد و گفت " اه اين چيه هر روز مي پوشي" بعد هم روش رو كرد به پنجره ماشين و اونور رو نگاه كرد.
شروع شد. ايراد گرفتن از لباس پوشيدن هاي مامان و تيپش و .... خدا به خير كنه.
24/02/1391
همونطور که بهت قول داده بودم رقتیم تاتر. تالار هنر برای دیدن نمایش الاغ بی دم. یک کم زود رسیدیم آخه بهم گفته بودند که ساعت 30/19 شروع می شه و ما 45/5 رسیده بودیم. حوصله نداشتم برم خونه و دوباره برگردیم. تصمیم گرفتم کمی توی ماشین باشیم. شما زحمت کشیدید و نصف بسته چاکلز رو ریختید توی ماشین. برای توجیه هم فرمودید که آخه بقیه اش رو نمی خوردم.
خلاصه علیرغم میل باطنی ام و با کمک هم دو تایی با هم اونها رو جمع کردیم. رفتیم که بلیت بگیریم گفتند که این اجرا تموم شده و نمایش دختر انار و دده سیاه است. اونهم ساعت 15/6 خیلی خوشحال شدم که حداقل به یه چیزی رسیدیم. با هم رفتیم تو ./
اولش با محیط آشنا نبودی و ترسیدی. دده سیاه که داد می زد گوشهات رو گرفته بودی. کم کم که داستان به جاهای خوبش رسید دست می زدی و می خندیدی. خلاصه من یه چشمم به نمایش بود و یه چشمم به شما که عکس العملت رو ببینم. خیلی خوشحال بودم که شادت می بینم. خنده هات بهم امید می ده و منو فارغ از همه چیز می کنه.
عزیزم همیشه از خدا خواستم و می خوام که دلت شاد باشه و لبت خندون. و هیچوقت غصه ای به خودش اجازه نده که بره اون تو.
زندگی مامان در بهار 91
گلم می بخشی که واقعا اذیتت می کنم. آخه یه جورایی باید بیام سر کار تا بتونم شرایط بهتری رو برات مهیا کنم. ولی می دونم که برای تو هم خیلی سخت است. امیدوارم وقتی بزرگ شدی منو ببخشی
روز مادر
عزیزم دلم فدای اون چشمای نازت بشم من که یه دنیا حرف توش داره.
عشق من: برای هدیه روز زن و انشااله روز مادرت تصمیم گرفتم ببرمت تاتر "الاغ بی دم" فعلا رزرو کردم تا عصر ببینم چی می شه.
دیروز که داشتیم می رفتیم خونه مامان جون ازم پرسیدی که کجا داریم می ریم بعدش برگشتی بهم می گی " مامانت خیلی مهربونه ها " البته با لحن کشیده.
ای قربون مهربونیت
ضمناً نقاشی که برام کشیدی بابت روز مادر نگه داشتم که عکسش رو برات می گذارم. بهترین هدیه است که تا حالا گرفتم جیگر طلا